دم به زمین ساییدن: دم لیسه کردن، دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوسی. تملق. چاپلوسی نمودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم لابه شود
دم به زمین ساییدن: دم لیسه کردن، دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوسی. تملق. چاپلوسی نمودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم لابه شود
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، کَراک، آبدارَک، گازُرَک
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، کَراک، آبدارَک، گازُرَک
که دمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است، اعم از حیوان یا پرنده. و در بیت ذیل صفت اسب است: خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه. نظامی. ، قسمی برنج از نوع خوب. نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف)
که دُمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است، اعم از حیوان یا پرنده. و در بیت ذیل صفت اسب است: خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه. نظامی. ، قسمی برنج از نوع خوب. نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. و شعبه آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. و شعبه آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هرسین و30 هزارگزی کل کشوند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی وهوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 310 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، دیمی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هرسین و30 هزارگزی کل کشوند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی وهوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 310 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، دیمی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لابه کردن سگ به دم برای نان و جز آن. (از یادداشت مؤلف). دم جنبانیدن سگ و عجز و الحاح او برای نان و غیره، و معنی ترکیبی آن لابه که به دم کند. (آنندراج) (انجمن آرا). غلطیدن و دم گردانیدن سگ را گویند. (دهار) (از برهان) ، به معنی تملق و چاپلوسی و عجز و فروتنی، مجاز است و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کنایه از چاپلوسی و تملق و عجز. (غیاث) : ز دم لابۀ سگ چه شادی فزود که از عفعفش موجب غم شود. میر غیاث الدین محمد. - دم لابه کردن، چاپلوسی و عجزنمودن: بس هزبری که بدین دل که توداری امروز پیش تو فردا دم لابه کند چون روباه. فرخی. به ابن صبح که سرپنجه ها کند چو نجوم به ابن عرس که دم لابه ها کند چو کلاب. خاقانی. نکنم دم لابه بر در کس پیش تو کنم اگر کنم بس. خاقانی. - دم لابه کنان، تملق کنان. چاپلوسی کننده. در حال اظهار عجزو چاپلوسی: چون منعم خود شناختندش دم لابه کنان نواختندش. نظامی. - ، سگ (ناظم الاطباء) ، بمناسبت دم جنباندن
لابه کردن سگ به دم برای نان و جز آن. (از یادداشت مؤلف). دم جنبانیدن سگ و عجز و الحاح او برای نان و غیره، و معنی ترکیبی آن لابه که به دم کند. (آنندراج) (انجمن آرا). غلطیدن و دم گردانیدن سگ را گویند. (دهار) (از برهان) ، به معنی تملق و چاپلوسی و عجز و فروتنی، مجاز است و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کنایه از چاپلوسی و تملق و عجز. (غیاث) : ز دم لابۀ سگ چه شادی فزود که از عفعفش موجب غم شود. میر غیاث الدین محمد. - دم لابه کردن، چاپلوسی و عجزنمودن: بس هزبری که بدین دل که توداری امروز پیش تو فردا دم لابه کند چون روباه. فرخی. به ابن صبح که سرپنجه ها کند چو نجوم به ابن عرس که دم لابه ها کند چو کلاب. خاقانی. نَکْنم دم لابه بر در کس پیش تو کنم اگر کنم بس. خاقانی. - دم لابه کنان، تملق کنان. چاپلوسی کننده. در حال اظهار عجزو چاپلوسی: چون منعم خود شناختندش دم لابه کنان نواختندش. نظامی. - ، سگ (ناظم الاطباء) ، بمناسبت دم جنباندن